ارواح سرگردان در یک جهان بیروح
عرفان قوامی
«چندان مهم نیست اگر انقلاب مردمانی هشیار که شاهد انجام آن در روزگارمان بودهایم موفق شود یا شکست بخورد. چندان مهم نیست اگر این انقلاب فلاکت و قساوت را چنان تلنبار کند که انسان معقولی که ممکن بود با امید به سرانجام رساندن انقلاب، دوباره دست به انقلاب بزند هرگز به این قیمت به این کار مبادرت نکند».
~امانوئل کانت

میشل فوکو (۱۹۴۲-۱۹۸۳)، فیلسوف فرانسوی، در ماههای شهریور و آبان سال ۱۳۵۷ موفق شد که دو سفر به ایران داشته باشد؛ نظرات این فیلسوف در این دو سفر درمورد انقلاب ۵۷ و مردم ایران، جنجال گستردهای را بین روشنفکران ایرانی و فرانسوی علیه گفتارهای او برانگیخت. نکتهی قابل تأمل اما آن است که چرا فوکو در گفتارها و نوشتارهای خود، علاقهی چندانی به دیدار و صحبت با رهبران انقلاب (که مهمترینشان آن زمان در فرانسه ساکن بود) نداشت و به قول خودش «بهجای آنکه پشت رادیو بنشیند و در مورد ایران بنویسد» حاضر شد تا به ایران سفر کند و در میان مردم ایران بهدنبال رؤیای ایرانیان برای انقلاب بگردد.
قدرت، کنترل، دانش:
اگر کمی با تفکر فوکو آشنا باشیم، به کرات با واژههای «قدرت و کنترل» برخورد داشتهایم. بهتر آن است که برای وضوح بیشتر مطلب، کمی درمورد این واژگان در گفتمان اندیشهی فوکو بحث کنیم.
پیش از ورود به مبحث قدرت، ما باید با قویترین بازوی قدرت که به وسیلهی آن میتوان سوژه (مردم یا ملت) را کنترل کرد، آشنا شویم. شاید تاکنون دقت کرده باشید که هر نهاد امنیتی پسوند «اطلاعات» را به دوش میکشد، اما چرا اطلاعات؟ مسئله آن است که کنترل، زمانی بر سوژه (ملت) اعمال میشود که بشود آن سوژه را در ساختار معینی نظم داد. برای توضیح بیشتر بهتر است مثالی را از جرمی بنتام نقل کنیم:
«یکی از مشکلاتی که معمولاً در زندانها با آن مواجه هستیم، شیوهی نگهداری از زندانیان است. فرض کنید که برای هر زندانی نیاز است که حداقل یک زندانبان قرار داده شود تا از او نگهداری کند و همچنین حجم زیادی غل و زنجیر نیز نیاز است تا بتوانیم این زندانیان را کنترل کنیم. بنتام برای حل این مشکل طرحی را پیشنهاد میکند: این طرح شامل دو استوانه هم مرکز بوده که استوانهی درونی ویژهی زندانبانان و استوانهی بیرونی برای سلولها در نظر گرفته میشود. دیوارهی داخلی استوانهی بیرونی، تنها با میلههای فلزی طراحی شده، بهصورتی که تمامی سلولها از سوی زندانبانان قابل رؤیت باشد. از طرفی، استوانهی درونی بهصورتی طراحی میشود که زندانیان به هیچ وجه نمیتوانند متوجه شوند که زندانبانان در چه لحظهای کدامین زندانی را نظارت میکنند؛ و زندانبانان همواره از عملکرد زندانیان گزارش تهیه کرده و هر از چندگاهی با استفاده از این گزارشها، برخی از زندانیان را توبیخ یا تشویق میکنند».
حال با استفاده از مثال فوق، میتوانیم مفهوم دانش را کمی واضحتر بررسی کنیم: در مثال، زندانبان بهعنوان نمادی از قدرت در نظر گرفته میشود و هدف او کنترل زندانیان است. برای این منظور، بهجای آنکه بهشکل مستقیم در سیستم قدرت کنترل خودش را بر سوژه (زندانیان) اعمال کند، از طریق گزارشها (دانش) کنترل خودش را بر زندانیان اعمال میکند. تصور کنید که حتی ممکن است زندانبانان در بازهای اتاقک خودشان را خالی کنند اما زندانیان همچنان مطابق میل زندانبانان عمل میکنند. چرایی این مسئله آن است که زندانبان با دانشی که میتواند از زندانیان کسب کند و سیستم مراقبت و تنبیه که به وجود آورده است، آنان را مجبور میکند که خودشان، خودشان را نظم دهند و در این ساختار قدرت، به وسیلهی دانش میتواند کنترل خودش را بر سوژه اعمال کند. مصداق دیگری که در اینجا میتوان بیان کرد «دانشگاه و مراکز آموزشی» است.
اینجا نیز نظام دانش خاص و مشخصی وجود دارد که این نظام دانش وظیفه دارد به وسیلهی قدرت، مواضع سوژه (دانشجو) را مشخص کند و اجازه ندهد که سوژه خارج از نظام دانش مشخص شده فکر کند؛ یا به قول فوکو: «هرجا که دانشی در جریان است، آن دانش وظیفه دارد که منافع صاحبان قدرت را فراهم کند».
فرآیند فوق وظیفه دارد تا روح انسان را بهشکلی تربیت کند که هیچگاه مخالف اهداف صاحبان قدرت قدم برندارد. به فرآیند فوق به اصطلاح تکنولوژی قدرت میگوییم.
زیباییشناسی زندگی:
در مقابل مسئلهی قدرت، چیزی وجود دارد که در وجود تکتک انسانها نهادینه شده است. مسئلهای که مطرح است، بخشی از وجود انسان است که امیال خودش را به کنترل خویشتن در میآورد.
مسئلهی اخلاق در تمدن یونان باستان، یکی از مسائل جالب توجه و کلیدی برای درک این ویژگی انسانی است. برخلاف اخلاقیات مسیحی که امیال انسان را در بسیاری از موارد سرکوب میگرداند، در تفکر یونانی هیچگاه امیال انسانی سرکوب نمیشوند بلکه اجازهی آزمون و خطا به انسان داده میشود تا انسان خودش بتواند آن مسیری را که برای زندگی خویش صلاح میداند انتخاب کند؛ و سرانجام با همین آزمون و خطاها، انسان میتواند مسیر زندگی خودش را مشخص و اخلاقیات خودش را بسازد. انسان گاهی اوقات ممکن است خطایی انجام دهد ولی مهم آن است که درنهایت خودش کنترلکنندهی روح خویش باشد و صفات اخلاقی و خیر و شر را آنگونه که به نظرش درست است بسازد. به دیگر سخن، آن چیزی که اهمیت دارد خود نفس اعمال نیست، بلکه ارادهی پشت اعمال است که به انسان برای ساختن مسیر زندگی خود کمک میکند.
این نوع نگرش به زیستن کمکم به سبک زندگیای تبدیل میشود که انسان سوژگی خودش را خودش در زندگی خویش پیدا میکند و این بار این روح انسان است که میتواند در برابر هر کنترلی مقاومت کند.
به فرآیند فوق که طی آن انسان به مرور، خودش به کنترل خودش دست پیدا میکند و در برابر امیال درونی و بیرونی خودش را مقاوم میکند، تکنولوژی ضمیر میگوییم.
جنگی درونی
همانطور که گفته شد، دو طیف اراده وجود دارند که در تربیت روح انسان نقشی حیاتی ایفا میکنند. طیف اول که از سمت قدرت بر روح انسان وارد میگردد و طیف دوم که از درون انسان بر روح انسان اعمال میشود. این دو طیف اراده در حالت کلی، همواره در زندگی ما با هم به جدال میپردازند و ما گاه بهصورت خودآگاه و گاه بهصورت ناخودآگاه در وسط این جدال قرار میگیریم. به تعریفی دیگر، آن چیزی که میزان فرمانپذیری و طغیان ما را نشان میدهد، همین کنش بین دو اراده است. ولی با همهی این گفتهها، شاید اینک این سؤال مطرح شود که:
چه زمانی انقلاب رخ میدهد؟
زمانی انقلاب رخ میدهد که تکنولوژی قدرت تماسش را با تکنولوژی ضمیر از دست بدهد. در آن زمان است که قدرت دیگر توان کنترل خودش را بر سوژه از دست میدهد؛ در این صورت سوژهای که شاید در امور روزمرهی خود زیاد بهدنبال هیجان سیاسی و اتفاقات نباشد، در کنار دیگر مردم به انقلاب روی میآورد. انقلابها نه از این جهت مهم هستند که سردمداران آنان چه فکری میکنند، بلکه از این جهت حائز اهمیت هستند که عامهی انقلابیون (که شاید هیچگاه به حالت معمول با سیاست برخوردی نداشته باشند) حاضر به انقلاب میشوند. این مسئله، مسئلهی فوکو در انقلاب ایران است که چرا مردمان ایران حاضر به انقلاب شدند؟
ایران: روح یک جهان بی روح
زمانی که فوکو به ایران آمد، مسئلهای توجه او را به خود جلب کرد. وی عنوان میکند زمانی که در خیابانهای تهران قدم میزد و با دانشجویان و مردم ایران در مورد آیندهی ایران صحبت میکرد، هیچ دو نفری آیندهی یکسانی را برای ایران متصور نبودهاند.
شاید حرفهایی چون آزادی، اسلامی شدن، برابری و حتی اقتصاد بهتر زده میشد اما هیچکدام از این سخنان آن چیزی نبود که حداقلهایش در جامعهی آن وقت وجود نداشته باشد.
امری که باعث میشود اکثر این مردم یکدل شوند و در مقابل حکومت (قدرت) قرار گیرند مسئلهای فرای از این موارد بود که آنها میگفتند. مردم ایران (از دیدگاه فوکو) از دایرهی نفوذ قدرت حاکمه خارج شده و حال دست به انقلابی زده بودند. این نکته انقلاب ایران را از انقلابهایی که در دیگر نقاط جهان رواج داشت متمایز میکرد، زیرا که امری واحد مردم را به خیابان نکشانده بود، بلکه چیزی که باعث شده بود مردم به خیابانها بیایند، وحدت در کثرت مردم بود. شاید کمتر کسی از عامهی مردم آن موقع میتوانست وقایعی چون مسئلهی حجاب و اعدامهای رخ داده را پیشبینی کند اما عامل وحدت اکثریت مردم ایران همین مسئلهی جدایی آنها از قدرت و تکنولوژی قدرت بود. این موضوعی است که دغدغهی فکری اندیشمندی چون فوکو گشت -البته که شاید فوکو در فهم برخی از مفاهیم انقلاب ۵۷ مانند اسلام دچار خطا گشته- و فوکو آن را اینگونه صورتبندی میکند که:
مردمان ایران، روح یک جهان بی روح هستند.
منابع
۱ـ ایران: روح یک جهان بی روح -اثر میشل فوکو
۲ـ مقالهی «روشنگری چیست؟» -اثر میشل فوکو
۳ـ تاریخ جنسیت -اثر میشل فوکو
۴ـ مراقبت و تنبیه -اثر میشل فوکو
۵ـ نامهی سرگشادهی میشل فوکو به مهندس بازرگان
https://t.me/andisheh_magz