واگويه هاي كرونايي (2)
(بخش دوم)

مريم موسوي
اعتراف میکنم؛ اصلا نیازی به اعمال زور نیست. من به همه کردههایم از یک اسفند تا به امروز اعتراف میکنم. فقط چند دقیقه فرصت میخواهم. باید عینکم را پیدا کنم. چشمم برای خیرهماندن به مانیتور درد میگیرد. خبر از سنوسال میدهد. بهتر است از همینجا شروع کنم. من از پیرشدن میترسم. پس اعتراف میکنم که وقتی شنیدم درصد مرگ بر اثر کرونا بین جوانترها کم است، دنبال تعریف جوانتر بودم. میخواستم مطمئن شوم من هنوز جزوشان هستم.
اعتراف میکنم به صبحهایم. بدون استثنا همه این چند ده روز، وقتی از خواب بیدار شدم، پرده را کنار زدم. دلم آفتابی وحشتناک میخواست؛ طوری که مجبور باشم کولر را روشن کنم. بیشتر روزها، یک باران لعنتی دیدم. یواشتر بخوانید که کائنات نشنود. هیچوقت در زندگیام از باران تا این حد بیزار نبودهام.
اعترافی میکنم که بیش از همه قلب مادرم را خنج میزند؛ ما بیش از آنچه که تصورش را بشود کرد در خوردن و نوشیدن ناپرهیزی میکنیم. غذاهای فراوریشده اکنون بخشی از لایفاستایل ماست. سوسیسی در ایران تولید نشده که ما آن را در این مدت امتحان نکرده باشیم. آبمیوههای مصنوعی، پاکت، پاکت تمام میشوند. از بقیه هم که دیگر نگویم. راستی تولید زباله شما هم همینقدر بالا رفته؟
خانه را بیشتر از آن که تمیز کنم، ضدعفونی میکنم. ترکیب خاک و وایتکس روی میز شیشهای تصویر هر روزه خانه ماست. اعتراف میکنم که رنگ درِ ضد سرقت صاحبخانه دارد میرود. لکههای سفیدی دارد که با هیچ ترفندی پاک نمیشود. اعتراف میکنم روز تحویل خانه، به روی خودم نخواهم آورد. اگر هم دید، میگویم کرونا بود دیگر! او میفهمد…
اعتراف میکنم من طاقت زندان ندارم. طاقت حصر هم. خانگی و غیر آن برایم فرقی ندارد. من به “آدم” زندهام. مرگ برایم هزار بار راحتتر از این زندگی محصور است. احتمالا کسانی باشند که بیایند و در دادگاه به نفع من شهادت دهند. بگویند این ممکن بود از کرونا نمیرد، اما از تنهایی قطعا میمرد. پس تبرئهاش کنید.
مقدمهچینی بس است. میرسیم به اصل اعترافات. آنچه که قرار است به خاطرش محاکمه شوم: من در قرنطینه کامل نیستم. قرنطینه برای من در ۴ سطح تعریف شده است. خانواده سهنفری خودمان سطح اول است. پدر و مامان که در طبقه زیرین زندگی میکنند– به هزاران دلیل که حداقل الان حوصلهای برای توضیحش ندارم ، سطح دوم را تشکیل میدهند. خواهر و همسرش هم سطح سوم. آن ها در این اطراف نیستند. کمی دورترند اما به خاطر مسائلی کاملا شخصی، بخشی از قرنطینه ی هم شدهایم. سطح چهارم برادر و همسرش هستند که بسیار جدی در قرنطینهاند. البته وقتی از جدی میگویم سرکاررفتنهای برادر را حساب نمیکنم.
اعترافم همینجا تمام نمیشود. کسان دیگری را هم میبینم. ولی تعدادشان به انگشتان دو دست نمیرسد. قسم میخورم. به صداقتم شک نکنید. اصلا شککردن به صداقت من کاری خارج از انصاف است. من خودم دارم اعتراف میکنم. من با پای خودم برای این محاکمه حاضر شدهام.
همکاری دارم که در روزهای ابتدایی همکاری، حرفی زد و مرا رنجاند. هنوز هم آنقدر صمیمی نیستیم که این حرف را بزند. او دو سال پیش زده بود. گفت “تو در زندگیات فقط به دنبال “رابطهای”. به دو چیز اعتراف میکنم. تا قبل از این روزها همیشه حالم از این حرفش به هم میخورد؛ ولی امروز میدانم او بود که شناختی عمیق از من داشت. من در این تنهایی قرنطینه در حال نابود شدنم.
اعتراف میکنم که وقتی از تلویزیون میشنوم “در خانه بمانید” حالتی از تهوع مرا به مستراح میکشاند. البته هنوز استفراغ نکردهام. هر لحظه اما ممکن است این کار را بکنم. نیمی از این ۴ سطح همقرنطینهای با من، برای کار باید به خارج از خانه بروند. اصلا من و هوسهایم هیچ. آن ها چهطور خانه بمانند؟
یکی از آن ها همسرم هست. او کارمندی است در یکی از خصولتیها. از مرخصیهای استحقاقی در نوروز استفاده نکرد، هرچند انتخاب دیگر این بود که این کار را بکند! اما او دانشجویی است در مقطع دکتری که خود آن مقطع در نظام مقدس تحصیلی، یک شغل تمام وقت محسوب میشود. پس، فرد مذکور موظف است دائما تظاهر کند که فقط یک دانشجو است؛ این یعنی: “استادهایی که انگار در این روزگار زیست نمیکنید!، من هر روز به کلاسهایتان میآیم و همه مرخصیهای نازنینم و غیر آن را ،به پای تحصیل میریزم”.
احتمالا اگر این جا اعترافنامه او بود، اعتراف میکرد که باید اجاره مسکن بدهد، شکم پسرش را — ماشاالله — سیر کند و خوب با این که خدا رو شکر زنش دستش به دهانش میرسد، هنوز اندرخم یک کوچه است. پس چه فرصتی مغتنمتر از کرونا!، اعتراف میکرد خوشحال است ازاین که بقیه برای ترس از کرونا مرخصی میگیرندواو فرصت این را دارد به سر کار برود و دور از جمعیت کار کند…
هرچند ته این بازی به ۱۶ فروردین ختم شد. بعد از آن، دیگران هم فرصتی برای در خانهبمانیها نداشتند وهمگی به خصولتی بازگشتند.اعتراضی هم نمی کنند.شایداگرفرصتش راداشته باشند، اعتراف هم بکنند. مثلا بگویند؛ جانمان را دست میگیریم و تا آخرین نفس برای خصولتی میجنگیم. بعد صدایشان را آرامتر کنند و بگویند البته نه از سر عِرقی که داریم، از ترس اخراج. بعد اصلاح کنند. اخراج نه، منظورمان تعدیل است. خصولتی ما که کسی را اخراج نمیکند. صرفا شرایط ایجاب میکند که کمی وزن را متعادل کند.
ادامه دارد…
بسیار زیبا و عالی نوشتی عزیزم…👍👍
عالی بود عالی
شدیداً منتظر ادامه هستم.
من که سالها بود سوسیس و کالباس نمیخوردم و اگر همسرم احیانا موقع خرید نیم نگاهی به قفسه سوسیسها و کالباسها مینداخت چهار چشمی نگاهش میکردم که از کرده خودش پشیمون بشه، الان بسته بسته سفارش میدم و به عنوان تنقلات میندازم بالا.