خودکشی ازنگاه شوپنهاور
P
حسین ابراهیمی
(… زیرا اندیشه این که در این خواب مرگ پس از رهایی از این پیکر فانی، چه رؤیاهایی پدید میآید، ما را به درنگ وامیدارد و همین مصلحتاندیشی است که اینگونه بر عمر مصائب میافزاید…)
ویلیام شکسپیر_ نمایشنامهی هملت — پردهی سوم
نقاشی ۱مرگ چاترتون اثر هنری والیس
مرگ حقیقتی است انکارناپذیر. شاید بتوان گفت اساس زندگی انسان برپایهی مواجه با مرگ پیکرهبندی شود. میل به بقا (اضطراب وجودی) انسان را به پیش میبرد. برای خود مشغلهای ایجاد میکند و تلاش میکند بدیهیترین حقیقت را فراموش کند؛ ولی کیست که بتواند از آن فرار کند. در زمان و مکان خاصی مرگآگاهی دوباره پدید میآید و اضطراب نمایان میگردد.
با پیدایش مرگ آگاهی و نگاهی مجدد به حیات، زندگی را خالی از معنا میبینی. «/پیدایش، مرگ، زیستن/ کات! بازیگر بعدی لطفا!» و این چرخه ادامه پیدا میکند. تو «انسان» نسبت به رخداد این حقیقت (مرگ) آگاهی و به دنبال خروج از آنی. راهی پیدا نمیکنی. پس انتظار نمیکشی. اگر قرار است آن حقیقت رخ دهد، بگذار سریعتر رقم بخورد. مرگ خود را کارگردانی میکنی. خودخواسته لحظات نهایی را درک میکنی. نفسهای آخر، آخرین تکانهای انگشتان، مرور شیرینترین خاطرات، یادآوری عزیزانت و…. پایان.
آیا با مرگ کار انسان تمام میشود؟ آیا مرگ پایاندهندهی رنج زیستن است؟ آیا خودکشی میتواند راه برونرفت از اجبار زیستن باشد؟
.نقاشی Le Suicidé اثر ادوارد مونه
در این متن به بررسی نظر آرتور شوپنهاور در باب خودکشی خواهیم پرداخت؛ اما در ابتدا به جهت این که مخاطب دغدغهی نویسنده را درک کند، ابتدا راجع به چرایی انتخاب این موضوع و این فیلسوف گفته میشود.
«در کلاسی بودم که راجع به مبانی فلسفه صحبت میشد. در خلال بحث نام شوپنهاور به میان آمد و واژههایی از قبیل سرشت طبیعت، ارادهی معطوف به زندگی، میل به بقا و… مطرح شد. مضمون صحبت به درک آن زمان من این بود که اقدامات انسانی در جهت بقای خود انجام میشود که این میل به بقا، نه در مقام انسانیت آنها بلکه به سبب سرشت طبیعت است. یعنی همانگونه که ریختن برگها و رویش مجدد آنها امری طبیعی است و نهادینهشده درسرشت آنها است، برای انسان نیز به همین صورت است و تمامی اقدامات وی به منشأ سرشت نهادینهشده توسط طبیعت بازمیگردد. در ذهنم طبیعت بکر تصویر شد. (شاید در ناخودآگاهم طبیعت به معنای جهان نخستین و طبیعی است که دچار تحولات عصر مدرن نشده است.) طبیعتی که تمامی دستورات از آن میآید و انسانها هرکدام به نحوی در گذر تاریخ به آن عمل میکنند. در این اندیشهها بودم که سؤالی به ذهنم متبادر شد: پس خودکشی چه؟ این اقدام که در راستای بقا نیست… و این پرسش مقدمهای شد بر متنی که در ادامه با آن مواجه میشوید.»
آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸_۱۸۶۰)، فیلسوف آلمانی است که به فیلسوف بدبین مشهور است. او در شهر دانزیگ در پادشاهی پروس از پدری هلندی و مادری آلمانی متولد شد. شوپنهاور طبیعتی ناآرام و متزلزل داشت و پر از سوءظن و عصبیت بود. متأهل نشد و زندگانی را به تنهایی به سر برد.
. تصویر آرتور شوپنهاور
شوپنهاور رابطه زندگی با مرگ را به شیوهی جالبی بیان میکند:
زندگی مرگی است که هر آن به تعویق میافتد، اما دستآخر این مرگ است که غلبه میکند. زندگی ما همچون ساعت شنی است و زمانی که شنها از بالا به پایین بیایند، مرگ از راه میرسد. هر لحظه که زندگی میکنیم مرگ را لحظهای دیگر به تعویق میاندازیم. مرگ همچون هیولایی است که طعمهاش ما هستیم، اما او پیش از آنکه طعمهاش را بخورد مقداری با آن بازی میکند، دستآخر خوردنِ طعمهاش قطعی است. آن زمانی که مرگ در حال بازی با طعمهاش است، زندگیِ کوتاهِ ما جریان پیدا میکند.
همچین شوپنهاور معتقد بود که انسانی سعادتمند است که به دنیا نیاید و در درجهی دوم کسی سعادتمند است که زودتر بمیرد، به این معنا که اگر فردی در این عالم زودتر بمیرد، سعادت بزرگی نصیبش شده است.
با تفاسیر فوق میتوان به این نتیجه رسید که شوپنهاور خودکشی را راه سعادت بداند؛ اما نتیجه کاملاً متفاوت است. شوپنهاور با عمل خودکشی مشکلی نداشت و اصولاً در خودکشی چیزی را نمییافت که اخلاقاً اعتراضپذیر باشد. وی به ما یادآور میشد که بسیاری از یونانیان و رومیان، خودکشی را عملی شریف لحاظ میکردند. دیل ژاکت نظر شوپنهاور درمورد مرگ را اینگونه بازگو میکند:
شوپنهاور قویاً ابراز میکند که رنج، زندگی را چنان تیرهروز میسازد که فقط ترس از مرگ، فرد را از خودبراندازی باز میدارد. درحالی که اگر زندگی در کل لذت بخش بود، ایدهی مرگ بهعنوان منتهای زندگی تحملناپذیر میبود.https://t.me/andisheh_magz