از بيچارگی تجاری تا رستگاری فرهنگ عمومی

اميررضا انصاری

مردمان جهان در حال توسعه همیشه از این متعجب‌اند که چرا همواره «در حال» توسعه‌اند. چرا همان تجهیزات و تشکیلات صنعتی را که در کشورهای صنعتی و توسعه‌یافته هست وارد کشور می‌کنیم اما باز یک جای کار می‌لنگد؟ البته در همین که توسعه را به شکوفایی صنعتی و مگاپروژه‌‌های عمرانی خلاصه می‌کنند دلیل کافی موجود هست برای چرایی درماندگی‌شان. اما حتی در همان حوزه‌های آبادانی هم دچار سوء تفاهمند.
یکی از افسانه‌هایی که سرعت رشد این جوامع را گرفته مربوط به ذهنیتی است که درباره خود مفهوم کار دارند. این افسانه را می‌شود در یک جمله خلاصه کرد:
«کار را وقتی می‌شود خوب انجام داد که عاشق انجام دادنش باشی».
یعنی کسی می‌تواند کار را درست انجام دهد که عاشق کارش باشد، یا کسی که عاشق کارش است حتما و قطعا آن کار را درست انجام می‌دهد!
در عالم واقع، نه تنها چنین رابطه‌ای وجود ندارد، بلکه اساسا نسبت احساسی یک فرد با یک کار خاص، تعیین‌کننده هیچ کیفیتی نیست. آن چه که نهایتا موجب می‌شود که کار به درستی و با کیفیت انجام شود، «دیسیپلین کاری» است.
دیسیپلین کاری، یک آهنگر ژاپنی را وادار می‌کرد که ساعت چهار صبح از خانه بیرون برود و در برفی که تا بالای زانویش آمده مسافتی طولانی و شیب‌دار را طی کند تا به کارگاه برسد و تا غروب همان روز در برابر حرارت نفس‌گیر کوره‌ها کار کند، و چندین روز متوالی این مشقت را به جان تحمیل کند، تا مثلا یک شمشیر بسازد که قرار است یک سامورایی که او را هیچوقت نخواهند شناخت از آن استفاده کند. و وقتی از او پرسیده می‌شد چرا این شغل را داری نمی‌گفت عاشق این کارم، می‌گفت پدرم هم شمشیر می‌ساخت!
انسان حائز دیسیپلین، حتی بدون داشتن رابطه احساسی با کار، می‌تواند نه تنها کار را خوب، بلکه ایده‌آل انجام دهد. و انسان فاقد دیسیپلین ،حتی با وجود رابطه احساسی (که البته قابل راستی‌آزمایی هم نیست)، به درستی انجامش نخواهد داد. باور عمومی به آن افسانه باعث شده افراد به این بهانه که شغلی که در حال حاضر دارند چیزی نیست که دوست داشته باشند انجام دهند، نه تنها هیچ سطحی از دیسیپلین را در خود پرورش نمی‌دهند، بلکه گاهی کار را به بدترین حالت ممکن انجام می‌دهند. البته این نکته گفتنی است که با پول نمی‌شود دیسیپلین را خرید، همانطور که نمی‌شود به کسی پول داد تا مودب باشد. انسان باادب می‌تواند از باادب بودنش پول بسازد، اما نمی‌شود به بی‌ادب پول داد و امیدوار بود چیزی که هست را لو ندهد. دیسیپلین یک الگوی رفتاری است که بخشی از تربیت روزانه است و نسل به نسل منتقل می‌شود تا به یک انباشت فرهنگی تبدیل شود. و متأسفانه ما از نعمت آن محرومیم. در دورانی دور در همین سرزمین، این فرهنگ در حال شکل‌گیری بود، که محرک اصلی آن اصولگرایی مذهبی بود. پیشه‌ور مسلمان خود را متعهد می‌دانست به ارائه کیفیت کاری، چون سفارش‌‌دهنده را نه فقط انسان متقاضی، بلکه خود خدا می‌دانست. به عبارتی خدا در جمع مشتریان بود و گویی به کیفیت نظارت داشت. اما از آنجایی که این تعهد گره خورده بود به تعلقات ایمانی، و این تعلقات کاملا شخصی و درونی بودند، در حوزه فردی باقی ماند و یک فرهنگ عمومی را ایجاد نکرد. در دوران مدرن که آن تعلقات كمرنگ تر شده، همان تعهد فردی هم دیگر یافت می‌نشود. البته این طور نیست که بدون آن تعلقات ممکن نباشد به سطح بالایی از دیسیپلین رسید، اما محرکش هرچه باشد در همان حوزه فردی باقی می‌ماند. برای توسعه آن در حد یک فرهنگ عمومی، نیاز به چیزی داریم که می‌شود نامش را «بیچارگی تجاری» گذاشت. فعلا پمپاژ دلارهای نفتی، به ما اجازه داده به پلشتی در کار ادامه دهیم. این پدیده عجیب و خطرناکی است که در حال حاضر نه نیاز است رضایت خلق خدا را تأمین کنیم نه رضایت خدا را. زمانی که سرمای بازار جهانی به تن‌ برهنه‌مان خورد و آن بیچارگی را با تمام وجود حس کردیم، متوجه خواهیم شد که فرهنگ موجود مثل یک عادت بد، باید ترک شود.